نوری از چشمهایم میدرخشد
نور باریکی
برآمده از چشمهی بزرگ نور تو!
فانوسی طلاییام من
در عمق جان تاریکی
نوری از قلب کوچکم میتراود
تو همهی فانوسهای جهانی
و نور کوچک من
یک شاخهی نور
از درخت بزرگ و نورانی توست.
خورشید درخشان که میگویند منم
انبوهی از نورهای سوزان
که هیچوقت تمام نمیشوند
من اما، پیش شما کم میآورم
شما حرف که میزنید،
هزار خورشید توی دنیا گر میگیرند!